همبازي قديم!
چشم نگذار...
آنقدر دورم كه با شمردن همه ي اعداد هم پيدايم نميكني...

khoshhal misham b un vebamam sar bezanid....

www.wildeye.blogfa.com

دنیای دست ها از هر دنیایی بی وفاتر است.

امروز دستهایت را می گیرند ، قصه ی عادت که شدی ؛ همان دستها را

برایت تکان می دهند...

داريم جايي زندگي مي کنيم که:
هرزگي : مد
بي ابرويي : کلاس
مستي و دود : تفريح
و لاشخوري و گرگ بودن : رمز موفقيته...

خیره خیره نگاهم نکن…
چشمهایم دیگرسگ ندارد که آب دهانه هارت را برایش راه بیاندازی! گرگی درونش خفته است.حواست باشد!
می درد…!

اموخته ام که هرگز باکسانی که اختیار زبانشان را ندارند رفت و امد نکنم...

اموخته ام که هرگاه کسی میخواهد به من صدمه بزند خودش بیشتر صدمه می بیند...

اموخته ام که به چشمانم یاد بدهم عشق را متجلی کنند...

اموخته ام که قلب انسانها یامیتواند مملو از عشق باشد یا تنفر...

نمیتوان در ان واحد هم عاشق بود و هم کینه توز...

با سیگار کشیدن کسى مرد نشد
ولى
با نامردى، خیلى ها سیگارى شدن...

آنکه بین من و تو شام جدایی آورد ، می کنم نفرینش ، یا الهی ،

بکنش چون من زار ، پیش معشوقش خار ، هر دو چشمانش تار ، تا

بداند چه به من می گذرد ، از غم دوری آن چشم عزیز

نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ، به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی ، نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی ، به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی ، نمی بخشمت به خاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ، به خاطر نمکی که بر زخمم گذاردی

از حساب و کتاب بازار عشق

هیچ گاه سر در نیاوردم !

و هنوز نمی دانم چگونه می شود

هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی

من بدهکارت می شوم ؟

از چشم هیچ کسی نمی شود خواند که دوستتان دارد یا نه …. !

بس که برای نفر قبلی گریه کرده ، حالت چشمانش عوض شده

چگونه در این چشم های زیبا
جا داده ای
این همه دروغ را؟!

نگام کن...

میبینی چقد...

اره بخند...

ب خواستت رسیدی...

خدایاااااا...کمکم کن...

خییییییییلیی گرفتارم.......

به چشمانت بیاموز هرکسی ارزش دیدن ندارد

چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :

" نــــذار برم "

یعنـــــــی بــرم گــــردون
سفــــت بغلـــــم کـــن

ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و
بگــــــو :

"خدافــــظ و زهــــر مـــار
بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ

مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!!!"

چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!
چـــــــــرا میـــــــذارن بــــری؟!

خدایا...!

به تو سپردمش....

به هر سختی هم که

شده

 فراموشش میکنم....

دیگه هم سراغش نمیرم

حتی اگه بمیرم...

اما یه خواهشی ازت دارم..!

یه روزی...

یه جایی...

تو بغل یکی دیگه...

"مست مست"

بد جوری یاد من بندازیش..!

از هرچه می ترسیدم

سرم اومد...

کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش

تو هم

ترسناک بودی....!!!

هنوز دلخوشم به

"خدا نگهدارت"

اگر نمی خواستی برگردی

اصراری نبود که

خدا مرا نگه دارد....

بعد از تــــــــــــــــــــــو

هر که مرا دید...

تو را

نفرین کرد...!!

وقتی

از پشت خنجر زدی

فهمیدم

هنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوز

به چشمانم

مبتلایی...

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

برم نمی گردانی؟!!

یک طرفم

ســـــــــــــــــــــــرخ

شد...

چه لذتی بالاتر از این

که:

"اسم ت"

قسم راست

یک نفر باشد...

ضربه آخـــــــــــــــــــــر

را

خدایــــــــــــــــــم زد...

آن زمان که برای رفتنت استخاره کردی و...

خـــــــــــــــوب آمد...

دیـــــــگر

استفاده نمی کنم

از میم مالکیت!!!

شب بخیر

قشنگ"ش"....

سلامتی اونایی که خیلی تنهان
نه که نمیتونن با کسی باشن
فقط دلشون نمیخواد با هر کسی باشن.....!

تو زیر همه چیز زدی،

زیر گریه...