یقین دارم
که از همان اول هم
قرار سرنوشت این نبود
که تا آخر عمر
هر وقت باران می بارد
یک چتر برای هر دو نفرمان
باز شود
چاره ای نیست
بعد از این
باید عادت کنم
به قدم زدنی تنها
در دنج ترین پیاده روهای شهر
که خاطرات خیسم را
همچون ابرهای بهاری از چشم هایم می باراند.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: